ایلین س ::
چهارشنبه 89/1/18 ساعت 9:8 عصر
سلام بچه های خوبم، نوگلای محبوبم. اِ گفتم گل؛ آره شمابچه ها همه گلید. یه گل خوب، گلی که توی باغهای سرسبز همه دوست دارند کنارش باشند. راستش یه گلی رو می شناسم که توی یک گلدان زندگی می کرد. همه پرنده های خوش صدا می آمدند پیشش تا برایش آواز بخوانند. پروانه ها آنقدر به گل نگاه می کردند و دورش می چرخیدند که گیج می شدند و می افتادند. اما کم کم گل قصه ما مغرور شد و یک روز که از خواب شبانه بیدار می شد به خودش گفت: "وای چه خواب خوبی دیدم دوباره یه صبح دیگه شروع شده. حالا باز مزاحم های همیشگی می آیند به دور و برم تا از زیبایی من تعریف کنند. اما من که نیازی به تعریف های آن ها ندارم، اصلا دیگه از دست آنها خسته شدم". کمی بعد اولین بلبل به کنار گل آمد و گفت: سلام ای گل زیبا تو زیبایی و یکتا آمد صبحی دوباره دنیا با تو بهاره گل در صحبت بلبل دوید و گفت:" وای بسه بسه دیگه این همه حرف های خسته کننده رو نزن برو و به بقیه بلبل ها و پروانه ها و زنبورها بگو که می خوام استراحت کنم و تنها باشم و اصلا به آنها دیگه احتیاجی ندارم." وای بچه ها دیدید گل چه جوری دل بلبل را شکست. بلبل رفت و برای همه حرف های گل را تعریف کرد و آنروز هیچکس به دیدن گل نیامد. مدتی که گذشت گل کمی خسته شد و دلش خواست که از جایش حرکت کند. برای همین رو به گلدان خود کرد و گفت:" ای گلدون مزاحم چرا همیشه باید سفت به ریشه هایم بچسبی و نگذاری حرکت کنم. از تو هم دیگر خسته شدم ولم کن می خواهم آزاد باشم و اطرافم رابهتر ببینم". گلدان گفت:
آخه نمیشه همیشه جای گل تو گلدونه
اگه بی خاک بمونه شاید زنده نمونه
ولی گل با هر زحمتی که بود خود را از داخل گلدان خارج کرد.او روی ریشه های نازکش کمی راه رفت اما زود خسته شد و گرمش شد. برای همین هم رو به خورشید کرد و گفت:
ای خورشید درخشان کردی مرا پریشان گرمای تو زیاده اما چه حیف بی فایده
نور تو بی حاصل است چاره فقط فاصله است
نه مثل من زیبایی نه مهربان با مایی
خورشید جواب داد:
ای گل ناز و زیبا امروز دیدم من تو را
انگار با خود قهر کردی که همه را رد کردی
تو باید خوب بدانی بدون خاک و گرما
بی بارش از این ابرا زود تو می شی پژمرده یک گل پژمرده مرده
گل عصبانی شد و گفت:
واه واه واه یعنی که چی نه خاک می خوام
نه نور و گرما تو رو نه بارون ابرای تو رو
تنهایی هم زیبایم به دور از مرده هایم
بچه های عزیز وقتی گل خورشید خانم رو هم ناراحت کرد و خورشید با ابرها رفت و همه جا رو تاریکی گرفت یکدفعه باد سیاه سروکله اش پیدا شد:
من بادم باد سیاه سر می کشم به هر جا
همه جا رو ویرون می کنم همه چیز و داغون می کنم
گل خسته گفت: چه خبره؟ چرا اینقدر سرو صدا می کنی؟داشتم استراحت می کردم.
باد با صدای بلند گفت: صدای چی بود؟ اون با کی بود؟ گل رادید و گفت: تو بودی؟ باکی بودی؟ گل نالان گفت:
خسته شدم بی حالم نمی بینی دارم می نالم.
باد عصبانی تر شد و گفت:
چطور از خودت دم می زنی؟ می دونی با کی حرف می زنی؟
اگه به چنگم بیفتی پژمرده می شی می افتی
نه خاک دار زیر پات که ریشه اتو بگیره
نه خورشید نوری داده که ساقه ات جون بگیره
نه دوست و یاری داری که پیش از تو بمیره
با این همه افاده خانم فیست زیاده
باد شروع کردن به اذیت کردن گل. گلِ تنها داد می زد: نه نه یکی به من کمک کنه
ای خاک مهربون پیشم بمون
ای خورشید درخشان اگه نباشی می میرم زرد میشم انگار پیرم
ای ابرای مهربون بازم ببارین بارون
ای دوستای عزیزم از دوریتون مریضم
شما با من یار بودید به سختی غمخوار بودید
من بی شماها هیچم وای خدا دیگه گیجم
اما ناگهان خورشید صدای اونو شنید و همراه ابر و بقیه دوستان گل به کمک او آمد و با هم گفتند:
ای گل ناز ما اومدیم باز یک اشتباه جبران می شه اما دیگه تکرار نشه
باد هم از ترس فرار کرد و رفت.
س اینقدر مغرور نباش می تونی گوشیتو خاموش کنی ولی اگه یه ذره به فکر اطرافت و من بودی این کار و نمی کردی
می تونستی بگی دیگه بهم زنگ نزن یا هر چی امروزم من بودم خونتون زدم
نوشته های دیگران()